به گزارش عصر توریسم مسعود گلزاری، باستان شناسِ پیشكسوتی كه هم پژوهشگر بود، هم مترجم و هم ایران شناس پنجم مرداد و در سن ۸۶ سالگی به علت مشكلات ریوی در بیمارستان درگذشت و هشتم مرداد در قطعه نام آوران بهشت زهرا به خاك سپرده شد.
به گزارش عصر توریسم به نقل از ایسنا، همزمان با نزدیک شدن به چهلمین روز درگذشت این دیرینه شناس و پژوهشگر؛ جلال الدین رفیع فر – استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران – در یادداشتی که با عنوان “به یاد مسعود گلزاری – استاد ایران شناسی دانشگاه تهران -” در اختیار ایسنا قرار داد، نوشت: «از اوایل دهه پنجاه شاگردش بودم و تا آخر دوره کارشناسی با او حسابی سروکار داشتم، چون هم کار می کرد و هم کار می خواست.

یکی از کم ادعا ترین و در عین حال ُپرکارترین استادان ما بود. مسعود گلزاری عاشق تاریخ گذشته ایران بود و بنابراین رشته تاریخ قبل از اسلام ایران را برای تحصیل برگزیده بود و انقدر در این رشته پیش رفت تا به یک ایران شناس تمام عیار تبدیل شد. ایران شناس بهترین صفتی است که می توان برای او بیان کرد. همچون استادانی بود که هیچگاه نه به کسی حسادت می کرد و نه با کسی رقابت. سرش به کار خودش بود و بس، دراین مدت حتی یکبار، کج خلقی، بی انصافی، رفتار ناشایست، دروغ، خودنمایی و بی احترامی از او ندیدم. هیچگاه او را بیکار نمی دیدی! حتی وقتی با او درحال صحبت بودی، او مشغول انجام کاری هم بود. یا درحال نوشتن بود، یا در حال جفت و جور کردن تکه سفالینه های چند هزاره ساله و وصالی انها، یا طراحی یا کار دیگری می کرد.
از صحبت کردن درحال انجام کار یا حتی رانندگی هیچگاه غفلت نمی کرد! خاطرات زیادی داشت که اگرچیزی برای گفتن پیدا نمی کرد، می رفت سراغ خاطراتش که اغلب بسیارشیرین و دل چسب بودند. ساعت ها صحبت با او هرگزخستگی درپی نداشت، چون به ندرت حرف تکراری می زد و از مصاحبت با اوهمیشه لذت می بردیم. البته در اغلب اوقات فقط شنونده بودیم و او متکلم وحده، حرف ها و پندها و تجربیاتش فراموش نا شدنی و بسیار نغز و دل نشین بودند.

در صحبت هایش حتی در جدی ترین حرف هایش همیشه یک طنز ظریف و خفیف وجود داشت که شنونده را مجذوب می کرد. صدایش خیلی بلند و رسا نبود ولی هیبت چهره اش توجه همه را بخود جلب می کرد. با سبیل های پر پشت و هیکلی کاملا عضلانی و ورزش کرده، کارسر و کارداشتی.

اصلا اهل تکبر و خود پسندی نبود. نه زمانی که دانشجویش بودم و نه زمانی که درقالب همکار در کنارش بودم هیچگاه تغییری در رفتارش مشاهده نکردم. این یکی از صفات برجسته او بود که بین دانشجو و همکار فرقی قایل نمی شد. هم دوست داشت هرآن چه که می داند را بدون بخشایش یاد دهد و هم دوست داشت ازهر کسی که باشد هرآن چه می تواند یاد بگیرد. خیلی زود دوست می شد و واقعا دوست می شد. همه را با اسم کوچک صدا می کرد و دوست داشت ما هم او را با اسم کوچک صدا نماییم. ازهرکاری به اندازه لازم سردرمی آورد، به خصوص درامورفنی اتومبیل اطلاعات وسیع وعمیقی داشت، ازاین رو هروقت هیات کاوش به مأموریت می رفت
خیال همه راحت بود چون مسعود به همراهمان بود. نه گفتن درمرامش نبود. لوطی منشی و معرفت اش زبانزد بود. دران زمان رسم بود وقتی استادان به همراه دانشجویان سفر می کردند، معمولا خودشان رانندگی را به عهده می گرفتند، مثال دکتر نگهبان رئیس هیات، همیشه خودش مینی بوس حامل دانشجویان را هدایت می کرد و اگر او نبود استادان دیگر. موضوعی که هیچگاه برای دانشجویان فراموش شدنی نبود، شیوه رانندگی اش بود که با مهارت خاصی انجام می داد.

هرچند که رانندگی با سرعت کم درمرام او نبود ولی با سرعت زیاد هم که رانندگی می کرد چنان با مهارت و مسلط براوضاع بود که علاوه برایجاد هیجان در میان سرنشینان، سبب شگفتی هم می شد. بخاطر دارم که دریکی از روز هایی که در دشت قزوین به کارآموزی مشغول بودیم، بعد ازصرف ناهار از من خواست تا او را از پایگاه که یک کاروانسرای قدیمی مرمت شده عهد صفوی در ۳۰ کیلومتری جنوب غرب قزوین بود و گروه در
آن اقامت داشت. به قزوین ببرم تا او بتواند برای انجام کاری غیره منتظره به تهران برگردد. من هم پذیرفتم و به همراه چند تن از دانشجویانی که قصد خرید داشتند، با اتوموبیل لندرور گروه به قزوین رفتیم. رانندگی قسمت رفت را خودش با همان مهارت و با سرعت همیشگی اش به سلامت به پایان رساند.

وقتی به قزوین رسیدیم به کسی که قرار بود لندرور را به پایگاه بر گرداند سفارش کرد که بدلیل شنی بودن جاده نباید با سرعت کم رانندگی کرد چون تکان زیاد خواهد بود، من هم به نصیحت اوعمل کردم تا اینکه دربین راه درنزدیکی یک پل که پیچ تندی هم داشت به علت تاریکی شب و دید کم و مهم تر از همه کم تجربگی، اتومبیل به
دره نسبتا گودی که در اصل رودخانه خشکی بود سقوط کرد و بعد از چند بارغلطیدن درحالتی که سقفش روی زمین بود وچرخ هایش بطرف آسمان متوقف شد!

خوشبختانه به سرنشینان آن که چهار دانشجوی دیگربودند فقط جراحات سطحی وارد شد که بعد از چند روز مداوا سلامتی خویش را بدست آوردند. یکی ازمجروحین این حادثه شادروان دکترمحمد صالح صالحی بود که بعدها به مقام استادی هم رسید ولی شوربختانه، درسال ۱۳۷۵ درهمان جاده در یک حادثه رانندگی مشابه، جان خویش را از دست می دهد.

گلزاری عاشق پژوهش های میدانی بود و کارهایش را معمولا تنها انجام می داد. اما گاهی یک یا دو دانشجوی علاقمند را که مثل خودش هم اهل کاربودند و هم ماجراجو، همراه خود می برد. یکی ازآنها مرحوم یزدان کوشانفر بود، که از همکلاسی ها و دوستان نزدیک ما بود. یزدان همیشه همراه ثابت او بود و مثل خود او پای کارهای ماجراجویانه و سخت تا آخر می ایستاد.
هرسوالی داشتیم از او می پرسیدیم، حتی اگرمربوط به درس نمی شد، هم حافظه خوبی داشت و هم اطالعات عمومی بالاتر از سطح انتظار!
همه این خصوصیت ها او را به استادی تبدیل نموده بود که در خاطره ها می ماند و دانشجویانش با این خاطرا ت بسیار شیرین و آموزنده تحصیل شان را به پایان می رساندند، بدون اینکه بتوانند او را تا آخر عمر فراموش کنند. این خاطرات و این خصوصیت ها را من پس از ۵۰ سال دوری از او بخوبی بخاطر سپرده بودم که بخش کوچکی از آن دراین نوشته نقل شده است. تالیفات اش هم مثل کارهای دیگرش پرتنوع بود. از کتاب «گزیده ادبیات ایران از کهن ترین دوران تا امروز» با مشارکت حمید رضاناظمی راد گرفته (۱۳۸۸) تا«بیستون و داریوش» (۱۳۹۶)، «جغرافیای شهری وروستایی» (۱۳۸۶)، «کلیات علم اقتصاد» (۱۳۸۶)، «کرمانشاهان- کردستان» (۱۳۵۷) یا ترجمه هایش که می توان به کتاب «ایران باستان تا آخر هخامنشی» (۱۳۸۴)، «گنجینه هنر اسلامی» (۱۳۸۹)، «سفرنامه مالگونف» (۱۳۶۴)، که بجز آخری، بقیه ترجمه ها کار مشترک با همسرش دکتر مهردخت وزیرپور
کشمیری بود.

گلزاری در خلال سال های اخیر درحوزه ادبیات کودکان هم فعال شده بود و بیش ازده اثر با ارزش را ترجمه یا
ویرایش کرده بود. اما مطالعاتی که برروی آثار باستانی منطقه کرمانشاه و کردستان و آذربایجان انجام داد همچون مطالعات کم نظیری بودند که تا کنون انتشار یافته است. اغلب قریب به اتفاق این مطالعات حاصل بررسی های میدانی اش بود که هرساله درسه ماه تابستان با هزینه شخصی انجام می داد.

متاسفانه در مورد این استاد زحمتکش وبا وقار شاهد یک سلسله اتفاقات بسیار ناگوارهم بودیم، ازجمله این اتفاقات پاک سازی او از دانشگاه تهران در سال ۱۳۶۵ بود. ولی او بقدری پاکنهاد، با وقار وسلیم النفس بود که بعد از این اتفاق بدون اینکه که ذره ای از فعالیتهای علمی اش بکاهد، ازاین پس همکاری اش را با دانشگاه آزاد برقرار کرد وتا آخرهم ادامه داد. مسعود گلزاری همچون اساتیدی بود که خودنمایی و پشت میز نشینی را دردستور کار نداشت. بنابراین هیچگاه مسئولیتی غیراز تحقیق و تدریس را نپذیرفت. اعتماد به نفس اش مثال زدنی بود و برایش گاهی سبب دشمن تراشی هم می شد! ولی او بدون توجه به این مسایل با خونسردی به کار خودش با روش خودش ادامه می داد.

مسعود با وجود اینکه متولد محله سنگلج تهران بود ولی بدلیل شغل پدرش که قاضی ارتش بود دوران کودکی و جوانی را در شهر های مختلف گذرانده بود، بنابراین احساس تعلق خاصی به تهران نداشت، بیشتر خودش را کرمانشاهی می دانست و بارها از او شنیده بودیم که گفته بود «از هر کُردی کردتر است». آخرین باری که او را دیدم روز ۲۶ بهمن ۱۳۹۸ در تالار فردوسی دانشکده ادبیات
دانشگاه تهران بود که قرار بود بمناسبت بزرگداشت دکترعزت الله نگهبان، پدر دیرینه شناسی ایران سخنرانی کند او مثل همیشه شاد و سرحال به پشت تریبون آمد و نزدیک به یک ساعت با انرژی کامل و با آن صلابت همیشه گی اش در وصف استادش سخنرانی مبسوط و جذابی را ارائه کرد.
دکترمسعود گلزاری به قول دخترش علاقه داشت در روستای «توت شامی» واقع در بخش گوران شهرستان شاه آباد غرب به خاک سپرده شود، که البته این اتفاق نیفتاد و درقطعه نام آوران بهشت زهرا برای همیشه آرام گرفت.»

منبع: