به گزارش عصر توریسم اصفهان حس زیستن در خانه های قدیمی، میان نسل ما مشترک است، اما سال هاست که سایه‌ی غول آسای آپارتمان ها و برج ها بر سر این خانه ها آوار شده و سکوت و آرامش آنها را شکسته. گفتگو با معماری که می تواند در همین بلبشوی ساختمان سازی، به سبک معماران صفوی کار کند، نشان داده است که در این زمانه، نه تنها خانه های باارزش، بلکه معماران باارزش هم مهجور مانده اند و این نیست، مگر از سوء مدیریت…
معماری سنتی ایران که به شکل های مختلف در بناهای تاریخی متجلی شده، نشان دهنده‌ی نگرشی است که از تفکر عمیق معماران و مرمتگران سنتی برآمده و نمایانگر گذرا بودن جهان و واسطه ای برای رسیدن به آرامش درونی است. گفتگو با معماران سنتی که در این راه برای اعتلای هنر از هیچ کوششی دریغ نکرده و در هنر خود اثرگذار بوده اند، یادآور ارزش های فرهنگی و تاریخی معماری و مرمت سنتی و ارج گذاری و زنده نگه داشتن یاد و خاطره‌ی این هنرمندان و تاکید بر اهمیت تداوم تفکر ناب و عمیق نگرش آنها است.
در ادامه، بخش دوم گفت وگوی ایسنا را با «محمد پاک نژاد»، دارنده‌ی دکترای افتخاری مرمت آثار تاریخی و معمار و مرمتگر سنتی اصفهان از نظر می گذرانید:
به نظر شما مهم ترین مشکل معماری و مرمت امروز چیست؟
مدیریت نداریم. هر چیزی «داری» می خواهد و ما نداریم. زمانی که روی طبقه بالای میدان نقش جهان کار می کردم یک مرتبه به خدابیامرز دکتر شیرازی گفتم این قدر که برای این خشت و گل ها اهمیت قائل می شوید برای کُننده هایش هم اهمیت قائل بشوید. او اظهار داشت: «تو راست می گویی اما من یک دست هستم». خدا بیامرزد او را، هم هوای آثار را داشت و هم هوادار کننده‌ی کار بود.
روزی نیست که من برای دکتر شیرازی خدابیامرزی نگویم. با او خیلی خوشحال بودم. شیرازی خدمتگزار مردم بود، باسواد بود، بنیان گذار میراث فرهنگی بود، او برای میدان نقش جهان زحمت کشید، دانشگاه هنر اصفهان را به وجود آورد، بانی خریداری خانه های سوکیاس، داوید و ایوبی شد. این خانه ها یک تپه خاک بود، اما او زحمت کشید تا دانشگاه باشند و دانشجو در این خانه ها به کلاس برود. چقدر این مرد زحمت کشید، دکتر حجت هم همینطور. آنها شخصیت های خدمتگزار مردم بودند، به فکر جیب خودشان نبودند، می فهمیدند چه کسی زحمت می کشد و هوایش را داشتند.
هم اکنون کجا آدم چنین آدم هایی را پیدا می کنید که واقعاً خدمتگزار باشند؟ مثلاً اگر شهرداری کار اشتباهی انجام می داد و بعد نزد شیرازی می آمدند شیرازی به آنها می اظهار داشت: «خب اول می آمدی تا من راهنمایی تان کنم نه اینکه بروید و خراب کنید و بعد دست به دامن ما شوید، اول بیایید، من که نمی خواهم در جیبم بگذارم.» چقدر خوب است آدم خدا بیامرزی برای این افراد بگوید. ولی اکنون چه کار می کنند!؟
چه خاطره هایی از دکتر شیرازی دارید؟
وقتی که به دانشگاه پردیس می آمد، خرامان به سراغم می آمد و می اظهار داشت: «محمد هنوز خاک ها را می خوری؟ بسه دیگه.» بعد من را راهنمایی می کرد که چه کار کنم و داستان برایم تعریف می کرد.
دیوار پشت ساختمان توحید خانه در کنار پارک که شبکه کاری شده، قبلاً به شکل حالا نبود و آقای منتظر می خواست اینجا را نماکاری کند. به من اظهار داشت: «یک رگ بچین و برو بالا.» بعد من به دکتر شیرازی گفتم که «کجای میدان کج است که می خواهی اینجا را کج کنی؟» شیرازی اظهار داشت: «یعنی چه؟» گفتم: «ببین این پیاده رو آن کله که دستشویی است، سه متر و ۶۰ سانت و این کله ۶ متر و ۶۰ سانت است و این درست است که اینجا کج باشد؟ از میدان که وارد اینجا می شویم همه اش باید گونیا باشد.» اظهار داشت: «نظر تو چیه؟» گفتم: «نظر من این است که این پیاده رو باید سه متر و ۶۰ سانت باشد و دور بگردد تا برود به در دانشگاه. برو ببین در دانشگاه را هم کج کار گذاشته اند. بگذار این را کج نکنیم و گونیا باشد.» بعد هم گفتم: «این پارک اول دخانیات بود که در زمان شهردار وقت آقای ملک مدنی شبانه خرابش کردند و پارک شد.» اظهار داشت: «خب باشه، تا یک هفته دیگر» و در این یک هفته پیگیر شد و یک هفته ای مجوزش را گرفت که پیاده رو را سه متر و ۲۰ سانت بگیرم و بقیه اش را دست دانشگاه بیاندازم.
دانشگاه فقط دوتا دستشویی داشت. من به فضای سبز پول دادم و شبانه یک اتاق هم آن دست انداختم و یک راه هم از خیابان استانداری به جلوی در عالی قاپو انداختم. یک لوله فاضلاب نداشت و چاه بود و از میان چمن ها فاضلاب بالا می زد. یک لوله فاضلاب از زیر دانشگاه کشیدم و آنرا به داخل بازار بردم و به لوله اصلی فاضلاب وصل کردم؛ به خاطر همین کارها دکتر شیرازی من را به فرانسه فرستاد چون همه را زیر نظر داشت. خاطره ای که از این مرد بزرگوار داشتم این بود که مثل نورافکن روی آدم نفوذ داشت که ببیند چه کار می کند. هر چیزی از شیرازی خاطره است، او خدمتگزار مردم بود.
چرا امروز دیگر کسی مثل دکتر شیرازی وجود ندارد؟
چون دلشان نسوخته است؛ آن زمان دکتر شیرازی برای من تعریف می کرد که «می دونی داستان قیصریه چیه؟» گفتم: «نه.» اظهار داشت: «بازار خیلی طولانی بود و هر توریستی که می آمد، از قسمت بازار می آمد. همین که می آمدند آنها را برای استراحت به بالای شربت خانه می بردند و اگر اجازه داشتند میدان را به آنها نشان می دادند و اگر اجازه نداشتند نه. مقابل ورودی میدان هم چماق به دست بالباس های مشخص ایستاده بودند، نه اینکه مردم را اذیت کنند ولی باید برای ورود به میدان اجازه می گرفتند.» به شیرازی گفتم: «من طبقه بالا که ایستادم وقتی ماشین می آید این بنا می لرزد.» شیرازی اظهار داشت: «راست می گویی نباید ماشین بیاید» و بعد هم او و بقیه دلسوزان میراث در آن زمان پافشاری کردند که میدان نقش جهان بسته شد و دیگر ماشین به میدان نیامد. آنها چقدر خدمتگزاران خوبی بودند.
چند ماه پیش با دکتر حجت در سوکیاس بودیم و حرص می خورد و به من می گفت یک زمانی میدان را دوست داشتند ولی هم اکنون دارند جینگول پینگولش می کنند که بیایید میدان را دوست داشته باشید! دنیا میدان را دوست داشتند ولی حالا نه. چقدر حجت برای گنبد شیخ لطف الله حرص خورد، ولی چوب لای چرخ او هم می کنند و زود می خواهند کسی که وارد باشد را بیرون کنند. با آقای منتظر هم همین کار را کردند، خودشان هم سرشان نمی گردد. هم اکنون رئیس اداره میراث فرهنگی کجا کار کرده که بداند بنا چیست؟ خب آنها هم که یک مقدار وارد هستند، وقتی حمایت نباشد زده می شوند. هم اکنون سه سال است که من به اداره میراث فرهنگی نمی روم.
این روزها مدام شاهد تخریب بناهای تاریخی هستیم، شما علت را چه می دانید؟
متأسفانه با این اوضاع چیزی از اصفهان باقی نمی ماند، علت هم این است که فقط در فکر پول هستند. اگر خراب شود، پول بیشتری در جیب فلان جا می رود. یکی مثل شهرداریِ ما است و یکی مثل شهرداری پاریس که وقتی برای کار آنجا بودیم به ما می اظهار داشت: «ساختمان سفارتخانه مال ایران است ولی در مملکت ماست و جزو میراث ما شمرده می شود و حق ندارید به جای دیگری از ساختمان دست بزنید!»
همه این خرابی ها به مدیریت مربوط است. ما مدیریت نداریم. همه در فکر پول هستند. اگر شما یک جریب داشته باشی شهرداری می گوید ۵۰۰ متر آن مال من است! تمام این خانه ها را خراب می کنند و آپارتمان می سازند که همه اش در جیب یک رشته برود. در گذشته اداره میراث فرهنگی نداشتیم و مثلاً فلانی یک خانه میراثی می ساخت و خودش مدیر خانه بود و خودش از خانه نگه داری می کرد ولی اکنون یک میراث فرهنگی است و این همه بنا.
ساختمان های خیلی قشنگ در کوچه سنگتراش ها را خراب کردند و من افسوس خوردم. در خیابان احمدآباد و کمال و بقیه خیابان ها هم ساختمان های قشنگی بود که روی طاق هایشان آب انداختند و طاق ها را خراب کردند. در خیابان کمال پشت حسینیه عرب ها یک زیرگذر پیدا کردیم و من کاغذ سیمان را آتش زدم تا نوری به وجود بیاید و بتوانم در پیچ وخم های آن جلو بروم اما متأسفانه آنرا هم پر کردند. در جویباره خانه های خیلی خوبی بود که خراب کردند و آپارتمان ساختند. در خوراسگان هم خانه ها یکی بعد از دیگری خراب می شود. خیلی طول می کشد تا ببینیم چقدر از خانه های اصفهان خراب شده است.
حمام خسروآغا را یادتان هست؟
بله حمام خسروآغا خیلی قشنگ بود. با دیدن آن تمام دانشجوها بهره مند می شدند ولی آنرا خراب کردند. وقتی خراب شد خدابیامرز مهندس وافی گریه کرد. حمام خسروآغا را شبانه خراب کردند. هنوز داربست در آن بود و محمود منشئی داشت آنرا مرمت می کرد. پدرش هم آنجا کارهای نجاری را انجام می داد. حمام خیلی زیبایی بود. همه‌ی سرستون ها را خراب کردند و در آن خاک ریختند. من در توحید خانه در خیابان استانداری کار می کردم و بعد زمینِ صاف شده‌ی محل حمام را دیدم. حمام مانع نبود اما آنها می خواستند خیابان بسازند. الان این بنایی که بازسازی شده واقعاً به درد نمی خورد، یک ماکت بیخود است، آن حمام کجا و این کجا.
اداره میراث فرهنگی یا شهرداری در مرمت بناهای تاریخی شهر از شما نظرخواهی می کنند؟
نه هیچ نظری نمی پرسند و خودشان هم بلد نیستند. یک مرتبه من به ناظر کارم گفتم که طبره‌ی کار را چقدر بگیرم؟ گفت چی!؟ گفتم هیچی با خودم بودم.
متأسفانه آنها فقط کتاب خوانده اند و در کار عملی نبوده اند. فردی مثل آقای منتظر واقعاً سرش می شود ولی او را کنار گذاشتند؛ درحالی که در هر کاری باید چکیده کار و نه تپیده کار بود. هم اکنون فقط دنبال قیمت پایین و سریع کار کردن هستند.
یادم هست که یک مرتبه جلسه ای درباره قیمت گذاری گذاشتند و گفتند شما تا شب چقدر دیوار می کشی؟ یکی از معمارها گفت صد متر. از من پرسیدند و گفتم پنج متر. گفتند چند متر کاه گل می کنی؟ گفتم چهار متر. ولی از او پرسیدند وی خاطرنشان کرد صد متر. متأسفانه آن معمار چون تازه آمده بود و می خواست کار را بگیرد گفت صد متر و به خیالش می خواست دیوار صحرا را بکشد یا رنگ بزند!
مدیران امروز از کسی که کُننده‌ی کار باشد نمی پرسند، درحالی که اگر بخواهند کارِ میراثی انجام دهند کُننده کار را لازم دارد، دلسوز می خواهد و باید هزینه کنند. شخص باید مبحث مالی را در آخر بگذارد و اول عاشق کار باشد، نیت او مهم می باشد. در مورد من گزینه مالی آخر کار است و امروزی ها اول می گویند پول. باید خلاقیت و ذوق و شوق داشته باشند درحالی که هم اکنون اصلاً این طور نیستند. خشت خشتِ بناهایی که من ساختم با آدم حرف می زند. بنا باید روح داشته باشد.
یک روز در خیابان کمال سازه ای بود و با پسرم رفتیم آنرا ببینیم، وقتی وارد بنا شدیم پسرم بلافاصله گفت بابا فقط بیا برویم بیرون. علت این است که بناهای امروزی روح ندارد.
چرا امروزه مرمت را با نوسازی اشتباه می گیرند؟
اینکه این دو را باهم اشتباه می کنند ناشیگری است. مرمت سخت تر از نوسازی است. اینکه می خواهی بنایی کهنه شده را سرپا نگه داری خیلی مشکل تر است، مثل پیرمردی است که دست وپایش شکسته و می خواهیم او را نگه داریم، خب این از نگهداری یک جوان ۱۵ ساله سخت تر است.
اگر من بخواهم بنایی را از ریشه بسازم خیلی راحتتر از این است که بنایی را مرمت کنم. مثلاً هم اکنون ورودی دانشگاه هنر اصفهان از سمت خیابان استانداری به یک حوض و بعد به پارک می رسیم. زیر در این دانشگاه یک زیرگذر است که در زمان قدیم از این زیر با درشکه از آن عبور می کردند و به میدان نقش جهان وصل است.
این گذر سه متر پهنا و طاق خیلی قشنگی دارد که من وقتی می خواستم جرزهای دانشگاه را سفت کنم از ریشه به این طاق رسیدم و طاق را باز کردم و زیرگذر را دیدم و به بچه های میراث و دانشگاه گفتم و رفتیم آن پایین و این زیرگذر را دیدیم. من آن طرف زیرگذر را نرفتم که ببینم تا کجا می رود اما می دانم که به میدان وصل بود. بعد شهرداری وقتی می خواست این حوض را درست کند طاق این زیرگذر را هم خراب کرد و خاک و شفته ریخت و حوض را روی آن زیرگذر سوار کرد. بافت چهل ستون و هتل شاه عباس و همه‌ی آن محدوده دست هم بوده است اما آنرا برش زدند و خیابان انداختند و زیرگذرهایش را یکی بعد از دیگری خراب کردند وگرنه همه این ها باهم بوده است.
مشکل ساختمان سازی امروزی چیست؟
من این ساختمان سازی ها را قبول ندارم، از ریشه خراب است ازبس از کار می دزدند. من می بینیم بیشتر این بناهایی که ساختند از بغل ستون ترک خورده است و زیربنای درست وحسابی ندارد. باید آدم بداند که قدیم با نان خالی چه کارهایی به ما تحویل دادند.
پل خواجو را ببینید که با این حجم آب چقدر محکم و زیباست، تیزه هایش را ببینید، حتی یک ترک هم نخورده! آنها چه کسانی بودند که این بناها را ساختند؟ پدرهای ما بودند.
آدم نگاه کند ببینند پدران ما با چه ذوق و شوقی این بناها را ساختند امروزی ها هم این ساختمان های قدیمی را نگاه کنند و بسازند. بناهای قدیمی حجاب داشت ولی اکنون شما در این آپارتمان ها حجاب می بینی؟ وقتی در دستگاه پله می روی تا کنج اتاق طرف پیداست! ولی در ساختمان های قدیمی در را می زدی در باز می شد و در یک هشتی می رفتی و باید صبر می کردی تا صدایت کنند و بعد هم راهرو بود و اندرونی و بیرونی داشت. حالا کجا حجاب می بینید؟ ارتفاع چقدر است؟ دو متر و نیم، مثل یک قالب صابون!
در هر گوشه ساختمان های قدیمی یک هنر خفته است و دوست داریم مدت ها به آنها نگاه نماییم. در راسته بازار کارهای رسمی ها را می بینی و وقتی به یک طاق می رسی سرت را بالا می کنی و می ایستی به این طاق توجه می کنی که چقدر زیباست! آدم کتاب را مطالعه می کند و این ها را هم نگاه می کند که به آدم کار یاد می دهد درحالی که مال قرن ها پیش است.
نوک قله کوه صفه می روی کار یاد آدم می دهد. آدم باید برود و ببینید و یاد بگیرد و کار کند و تلاش کند تا در یک کار وارد باشد.
تابه حال اتفاق افتاده که تلاش کنید شگردی در کارتان را آموزش ندهید؟
خدا نکند. هر چیزی که بلدم را یاد دادم و یاد می دهم. تا حالا نشده چیزی که بلد هستم را یاد نهم، از خدا خواستم این مرام را به من ندهد. بارها شده از شهرهای مختلف مثل تبریز زنگ زده اند که می خواهیم برای دیدن کارتان بیاییم و من منتظر مانده ام و کار متفرقه انجام داده ام تا آنها برسند و بعد کار اصلی را انجام دهم تا آنها ببینند.
البته خطی هم که بلد نیستم ولی خواستم این طور نباشد که کارم را از بقیه قایم کنم و دورش را گونی بکشم که کسی نبیند.

تغییر قیمت مصالح کار شما را سخت می کند، درست است؟
هر مصالحی را می خواهی بخری باید قیمت و مقدارش مشخص باشد ولی اکنون مدام قیمت بالا می رود و وزن پایین می آید! مسؤلان باید کنترل داشته باشند که ندارند. من هر روز می بینم قیمت مصالح بالاتر می رود و انگار کشکش و بلبشو است. مثلاً من یک کار را با شما قرارداد بستم ولی اکنون در این یک سال چقدر روی قیمت این مصالح می رود!؟ پس هر چیزی «داری» می خواهد، بچه داری، خانه داری، مملکت داری. نظم باید وجود داشته باشد.
به نظر خودتان بیشتر مرمتگر هستید یا بنّا و معمار؟
من بنّایی، طاق زنی، گچ گاری، معماری، طراحی، مرمت و همه کاری در ارتباط با ساختمان انجام می دهم، زمین را به من بدهند تا من طراحی کنم و از ریشه بسازم و بالا بیایم.
اما به گمانم بیشتر به معماری سنتی علاقه دارید.
بله پدرم کار سنتی کمتر انجام می داد، اما من خیلی علاقه داشتم و دارم و شرمنده خانمم هستم که به من می اظهار داشت: «همه‌ی حواست به بناهاست، به من هم باشد.»
من خیلی علاقه دارم اما پیمانکارها هم زیاد اذیتم کردند و چوب لای چرخم می گذاشتند. مثلاً وقتی روی پشت بام غیب بندی انجام می دادم که وزن کار را کم می کرد، پیمانکارهای قدیمی می گفتند این ها مثل لحاف روی بنا است و این ها را که پاک نژاد می گذارد به بنا صدمه می رسد، اما من عقیده داشتم که همان طور که وقتی آدم پیر شود، وزن ۱۰ سال پیش ازاین را نمی تواند بلند کند، بنا هم همین است و باید آنرا سبک کرد تا سر پا باشد و کمتر صدمه ببیند، برای همین من تمام خاک های بناها را حتی تا دو متر جمع می کردم و روی بنا باد می گرفتم و تمام آنرا تمیز می کردم و دوغاب می ریختم و لنگه ها که ترک خرده بود را گچ می ریختم و لای ترک ها آجر می گذاشتم و به هم دوخت و دوز و غیب بندی می کردم و رویش طاق می زدم که این آبرفت از روی لنگه داخل ناودان برود؛ اما پیمانکارها و معمارهای قدیمی ها می گفتند این ها لحاف است.
من هم به آن گفتم که «اگر این لحاف است من دنبال تُشکش می گردم و اگر این ها لحاف است باید روی مسجد امام هم یک تشک باشد و هرچه گشتم نه روی گنبد مسجد امام و نه جای دیگر تُشکی را پیدا نکردم.»
من می گویم بیایید از خودتان کاری ارائه نمایید و پای حمد و سوره بنشینید و کاری انجام دهید که مورد تائید همه باشد. من غیب بندی را با آقای منتظر انجام دادم و مورد تائید دکتر شیرازی هم شد. هم اکنون پسر همان هایی که به کار من ایراد می گیرند همان شیوه غیب بندی را انجام می دهند! چند روز پیش دیدم پسر رحمت الله رضایت روی طاق گز شیرین در میدان نقش جهان عین غیب بندی من را انجام می دهد و خوشحال شدم. البته در گذشته هم غیب بندی می کردند ولی بافاصله‌ی بسیار کم و به جای اینکه وزن کم شود وزن را زیاد می کرد.

شما گنبدسازی انجام دادید. اگر مرمت گنبد شیخ لطف الله به شما واگذار می شد، قبول می کردید؟
من کار کاشی انجام ندادم و مرمت کاشی بلد نیستم و کاری که نکردم را انجام نمی دهم، اما اگر بگویند بیا گنبد مسجد شیخ لطف الله را بزن می روم و می زنم. نظر من این است که هرکس باید شغل خودش را ادامه دهد و غرور نداشته باشد.
رحمت الله رضایت نباید مرمت کاشی گنبد شیخ را انجام می داد و آبروی خودش و چنین بنایی را زیر سؤال می برد. اگر کار را بلد نیستیم باید بگوییم بلد نیستیم. رضایت این همه زحمت کشید ولی سر یک کار چقدر افت کرد و در اوج، کاری انجام داد که کارهای قبلش از بین رفت. ناشیگری کرد و مغرور شد و این کار را انجام داد. این کاشی و آجری که در گنبد شیخ لطف الله مرمت شده، با بقیه‌ی قسمت هایش فرق دارد درحالی که کاشی باید در کارگاه برود و اهل فن آنها را کنار هم بچینند و بدانند که پشت آنرا چه کاری انجام دهند. کاری ندارم که گنبد شیخ این طور شد ولی استاد رحمت الله و بخصوص برادرش استاد نعمت الله خیلی خوب بودند.
مهم ترین درس و تجربه ای که به دنبال سال ها کار یاد گرفتید، چیست؟
پدرم همیشه نصیحت می کرد که «غرور نگیردت. یک وقت روی گنبد داری گنبد را می سازی اگر دیدی که مثلاً یک خانم به تو گفت بیا در این چاه را برای من کار بگذار، باید بیایی پایین و در را برایش کار بگذاری و باردیگر بالای داربست بروی. بامداد هم که می خواهی از خانه بیرون بروی با لباس کار برو که یک وقت اگر کسی کاری دارد، خجالت نکشد به تو بگوید، بالباس کار برو و کمکشان کن. در فکر جیبت هم نباش که اگر همه اش برای جیبت کارکنی، یک جا می روی. شاید باید از جیبت هم بدهی و بتوانی کمکشان کنی»
این اتفاقات برای من هم زیاد افتاد و گاهی جایی کار می کردم که اصلاً پول نداشتند اما خانه را برایشان ساختم و حتی خانمم هم کمک کرد و یک زمین را برای یک خانواده‌ی عیالوار خرید و من را تشویق کرد که برای آنها خانه بسازم و الحمدالله هم اکنون هم دارند داخل آن زندگی می کنند.
یک جای دیگر هم رفته بودم و می خواستند من را برای ناهار نگه دارند و من از پشت در دیدم که برنج و عدس پخته بودند و اصرار می کردند که بایستم و بعد شنیدم که دختر و پسرش گفتند: مامان حالا غذا را بگذاری ما چیزی نداریم بخوریم و من همان لحظه بلند شدم و خداحافظی کردم. در ضمن، کار من با کار دیگران فرقی نمی کند، در کار دَکتری هم همینطور است و اگر دیدیم کسی پول ندارد و ما می توانیم دستش را بگیریم باید بگیریم. این اتفاقات برای من زیاد افتاده است. همین ها هم را بعنوان نصیحت به نسل جوان می گویم غیرازاینکه کارم را هم به آنها یاد می دهم.
و همه‌ی این ها هنرمند واقعی می سازد.
بله، به اضافه‌ی اینکه هنرمند یعنی کسی که به کارش وارد باشد و دلسوزانه و باعلاقه کار کند و در فکر پول نباشد.