عصر توریسم: به گزارش عصر توریسم، اصفهان پیشکسوت هنر نگارگری اصفهان می گوید: تنها راهکار برای بهترشدن شرایط هنر و هنرمندان اینست که کسانی در جایگاه مسؤلان هنری قرار نگیرند که اصلاً نمی دانند هنر چیست، ولی می خواهند برای هنر و هنرمند تصمیم گیری کند. لازم است افرادی در چنین مسئولیت هایی قرار بگیرند که هنر را بشناسند، دلسوز باشند و دستشان هم باز باشد. امیدوارم همه افراد سر جای خودشان قرار بگیرند و اصفهان هم باردیگر اصفهان شود.

استاد جعفر سید فتاحی زاده ی بیستم شهریورماه ۱۳۳۱ در چادگان است، اما سه ساله بود که پدرش از بهشت اصفهان هجرت کرد و نصف جهان را برگزید. وقتی سیزده ساله شد با ورود به کارگاه استاد فتح الله عباسی و سپس آشنایی با استاد سیاوش کاوش، عشق به نگارگری در او تجلی پیدا کرد و از آن زمان تابحال در این هنر می سازد و می پردازد…

آنچه می خوانید گفت وگوی اختصاصی خبرنگار ایسنا با استاد جعفر سید فتاحی، هنرمند پیشکسوت نگارگری است.

ورود شما به هنر نگارگری چگونه اتفاق افتاد؟

سه ساله بودم که پدرم از چادگان به اصفهان کوچ کرد و در این شهر ماندگار شد. من در مدرسه تبریزی در ابتدای میدان شهدای اصفهان تحصیل می کردم، اما به دنبال کار هم بودم تا این که یکی از دوستانم که همکلاسیم بود به من پیشنهاد کرد برای کار و نه آموزش، نزد داماد آنها بروم که «فتح الله عباسی» نام داشت و اتفاقاً او هم اهل چادگان بود و در رشته نگارگری فعالیت می کرد. من که هیچ اطلاعی از نگارگری نداشتم به کارگاه او رفتم که آن وقت نرسیده به میدان امام حسین قرار داشت. کارهایی که آقای عباسی انجام می داد کارهای بازاری بود، مثلا روی صدف و استخوان و درمجموع روی چیزهای خیلی کوچک کار می کرد، اما هدف، بازار بود و حالت تولیدی داشت. من هم آنجا کارهایی مثل آماده کردن صدف ها و استخوان ها را انجام می دادم تا برای نقاشی روی آنها و عرضه به صورت صنایع دستی آماده شوند؛ بدین سان کار را شروع کردم.

و علاقه مند شدید؟

بله کم کم با استادانی آشنا شدم که با آقای عباسی در ارتباط بودند و به کارگاه او می آمدند و من می دیدم کارهای آنها جنبه های دیگری دارد، ازجمله استاد «سیاوش کاوش» که من خیلی شیفته و عاشق کارهای او شدم چون صورت های بی نظیری می ساخت و پردازهای فوق العاده قوی داشت، به صورتی که هیچ کس در پرداز یارای برابری با او را نداشت و استاد خیلی بنامی بود. این طور شد که من تلاش کردم به دنبال نگارگری بروم و روزبه روز عاشق این کار شدم. کارم شب ها ساعت ۸ شب در کارگاه آقای عباسی تمام می شد و پیاده به سمت خانه مان در خیابان فروغی راه می افتادم و تقریبا ساعت ۱۰ شب خانه بودم و پس از شام که خدابیامرز مادرم آماده می کرد و می خوردم تمرین را شروع می کردم و تا ساعت ۲ و ۳ نصف شب تمرین می کردم، حتی آن زمان چون برق هم نداشتیم از چراغ های نفتی استفاده می کردیم و من آنرا زیاد بالا نمی کشیدم تا نور آن بقیه خانواده را اذیت نکند؛ و بامداد باردیگر برای کار به کارگاه می رفتم.

چندساله بودید که نگارگری را شروع کردید؟

من تقریبا ۱۳ ساله بودم که برای این کار نزد استاد فتح الله عباسی رفتم که یکی از استادان خوب شهرمان هستند.

با استاد عباسی تا چه زمانی کار کردید؟

با آقای عباسی در کارگاه اولیه شان (نرسیده به میدان امام حسین) بودم و چند سال بعد به بازار هنر رفتیم، چون آن زمان که دولت، بازار هنر را احیا کرد غرفه های آنرا به هنرمندان صنایع دستی می داد و یکی از غرفه ها را هم استاد فتح الله عباسی گرفت و بدین سان ما به بازار هنر در چهارباغ آمدیم و چند سال هم آنجا برای سازمان صنایع دستی کار می کردیم.

شما و استاد عباسی؟

من و آقای فتح الله عباسی و برادرشان ناصر عباسی، سه نفر بودیم که به صورت شریکی با سازمان صنایع دستی کار می کردیم.

یعنی آثار را به سازمان صنایع دستی می فروختید؟

بله بیشتر برای سازمان صنایع دستی کار می کردیم، چون راهی برای درآمد در شغل ما بود. ما از راه استاد و شاگردی به این شغل وارده شده بودیم و از جایی حقوق ثابت دریافت نمی کردیم، ازاین رو از طریق فروش آثار خود به سازمان صنایع دستی درآمد به دست می آوردیم تا زندگی خویش را بچرخانیم. آن زمان این سازمان در سرتاسر ایران و حتی در خارج از کشور فروشگاه های مختلفی داشت و آثار همه هنرمندان صنایع دستی خریداری می کرد و در فروشگاه های خود به فروش می رساند. تا مدتی به این صورت کار می کردم و کم کم آن کار را کنار گذاشتم و به صورت انفرادی کار کردم.

در بازار هنر چه نوع آثاری را کار می کردید؟

اگرچه ما در بازار هنر تولیدات زیادی داشتیم، اما تک اثر بودند و هیچ یک به دیگری شباهت نداشت و بیشتر، کارهای سنتی کار می کردیم و سبک خودمان را داشتیم.

از ورودتان به کارگاه آقای عباسی و آشنایی با استاد کاوش صحبت کردید، استاد اصلی شما چه کسی بود؟

استاد من از نظر پرداز، استاد «سیاوش کاوش» است که خیلی به من لطف کردند و خودشان هم می گویند من یکی از بهترین شاگردهای او بودم، البته من ادعایی ندارم. من در کارگاه استاد فتح الله عباسی کار می کردم و بعد روش پرداز برای صورت سازی را نزد استاد کاوش آموزش دیدم چون صورت هایی که استاد کاوش می ساخت یا پردازهایی که انجام می داد بی نظیر بود و هیچ کس قدرت قلم او را نداشت و سبک و فرمولِ صورت سازیِ خاصی برای خودش داشت.

استادان من در سایر بخش ها نقاشی هایی بود که پشت مغازه های صنایع دستیِ میدان نقش جهان می دیدم و مطالعه می کردم. من همیشه عاشق تمرین بودم، اما نه اینترنت و نه موبایلی بود و نه می شد عکس برداری کرد، حتی یک کارت پستال نبود. ما صبر می کردیم تا ایام عید شود و یک پوستر نقاشی از استاد فرشچیان در یکی از مجله های آن روز منتشر شود و بعد آنرا پیداکرده و می خریدم و روی آنها تمرین و مطالعه می کردم تا کم کم در این هنر بالا آمدم چون به نظر من که الآن به اینجا رسیدم استاد تنها ۱۰ تا ۲۰ درصد نقش دارد و ۹۰ درصد خودِ آن فرد است که باید مطالعه و پیگیری کند.

یعنی سبک خودش را پیدا کند؟

بله، اگر استاد بخواهد ۱۰۰ درصد برای شما نقش داشته باشد خودت نمی شوی، بلکه او می شوی، آثارت کپیِ کار او می شود، درحالی که باید کسی برای خودت بشوی، باید سبک داشته باشی و ثبت شوی و اگر می خواهی این گونه شوی باید طراحی یاد بگیری و مطالعه کنی و با مطالعات و تحقیقاتِ خودت پیش بروی تا کم کم صاحب سبک شوی، اما اگر یک استاد بخواهد به صورت دائم به شما آموزش دهد که از چه راهی بروی همیشه وابسته به آن استاد خواهید شد، او می شوی و چیزی کپیِ کار او را درست می کنی و هرکسی ببینید می گوید کپیِ کار فلان استاد است و هیچگاه نمی گوید شما انجام داده ای بلکه می گویند کپی کرده است؛ ازاین رو زیاد نباید به یک استاد تکیه کرد و عیناً نباید مثل او باشی، بلکه باید سبک خودت را پیدا کنی.

سبک شما چیست؟

من شیوه خاصی برای خودم دارم که حاصل حس و حال و تجربه های خودم است و همین مساله، کارم را با دیگران متفاوت کرده است مثلا نگارگری و سبک های سنتی کار می کنم و همه آنها شیوه کار خودم است، طراحی می کنم و رنگ و لعابی که دوست دارم را استفاده می کنم و این گونه در آثارم حالتی برای خودم به وجود آمده است. من همه کارهایم را با تمام وجودم می سازم و هیچ کدام از کارهای من بازاری نیست و بگونه ای کار نمی کنم که به قول معروف سروته آنرا هم بیاورم، اما این طور هم نیست که کاری اضافه بر چیزی که لازم دارد انجام دهم بلکه آن قدر که کار بخواهد روی آن کار می کنم، عاشقانه هم کار می کنم و همه کارهایم را دوست دارم و روی همه کارهایم خیلی زحمت می کشم؛ در واقع کار من بزن وبرو نیست.

شما چه تعریفی از استاد دارید؟

استاد کسی است که تقریبا مثل پدر یا مادر است و راه و چاهِ رفتن را به فرزند آموزش می دهد، ولی وقتی که آن فرزند کم کم بزرگ شد خودش راه را پیدا می کند و نباید مدام به او اظهار داشت که چه بکند و چه نکند. آیا می شود که پدر به صورت مداوم به دنبال فرزند راه بیفتد؟! اساسا خیر. استاد هم راهِ رفتن و ایستادن در زمانِ لازم و نشست وبرخاست را به شاگرد آموزش می دهد و فرد باید خودش سایر مسیر را دنبال کرده و زندگی کند و به اجتماع وارد شود و توانایی پیدا کند.

و هنرمند کیست؟

هنرمند کسی است که بتواند در هر رشته ای به خلق جدیدی دست بزند، اگر خلق کرد و کاری کرد که دیگران توان انجام آن نداشته اند یا در آن ضعیف بودند، ازاین رو او هنرمندی برجسته است و کاری می کند که دیگران نمی توانند.

برادر شما استاد رضا فتاحی هم در هنر نگارگری فعالیت دارد، این علاقه در سایر اعضای خانواده شما هم وجود دارد؟

ما چهار برادر هستیم که یکی از برادرانم به نام «سید حبیب» به رحمت خدا رفته است، اما فرزندان او به هنر نگارگری می پردازند، برادر دیگرم استاد «رضا سید فتاحی» که از نگارگران بزرگ ایران است و گل و مرغ کار می کند، برادر دیگرم «حسن» است که فرزندان او هم در هنر نگارگری فعالیت دارند، من هم سه فرزند دارم، یک دختر و دو پسر که دخترم «مینا» نگارگری می کند و پسرم «مجید» هم استاد دانشگاه است و در رشته نگارگری فعالیتهای خوبی داشته است، پسر دیگرم «حمید» در فولاد مبارکه کار می کند. درمجموع کل خانواده ما در این رشته کار می کنند.

تفاوت کار شما با برادرتان استاد رضا فتاحی در چیست؟

برادرم رضا سبک خاصی برای خودش ایجاد کرد و از گل و مرغ سازان قدر ایران است، ولی من اصلاً گل و مرغ کار نمی کنم.

آثار شما به طور عمده چه مبحث هایی دارند؟

بیشتر آنها یا اجتماعی است مثل تابلوی «پیوند» که اخیراً کار کردم و یک مجلس عقد را نشان داده است که خیلی از صنایع دستی اصفهان در آن وجود دارد و در آن ۵۳ چهره خانم تصویر شد است که هیچ کدام شبیه به هم نیستند، همه این صورت ها ذهنی است و شخصیت خاصی را نشان نمی دهد اما میتوان سنِ آنها را با نگاه کردن تشخیص داد و حتی اسم هم برای آنها گذاشت و این مساله یکی از خصوصیت های آثار من است، چون اصولاً صورت ها در نگارگری تقریبا به یکدیگر شباهت زیادی دارند ولی من در این تابلو از این مساله فاصله گرفتم و صورت ها را به حالت رئال نزدیک کرده ام.

شاهنامه را هم کار می کنم مثلا تابلوی «هفت خوان رستم» که خوان سوم یعنی جنگ رستم با اژدها را در وسط تابلو و ۶ خوان دیگر را در بک گراند آن کار کرده ام. آثار تاریخی هم از مبحث های دیگر در آثار من است و الآن روی یک کاروانسرا کار می کنم یا مثلا تابلوی قیصریه و میدان نقش جهان و آثار بسیاری در رابطه با بناهای تاریخی ساخته ام که البته با تخیل همراه شده اند.

با توجه به این که در نگارگری، از عنصر خیال استفاده می شود شما چگونه از این مورد در تصویرکردن آثار خود بهره برده اید؟

نگارگری کلاً تخیل است و همه آثار من تخیلی است، حتی در مورد آثار تاریخی هم به همین صورت است مثلا الآن که درحال کار روی یک کاروانسرا هستم آنرا کاملاً به صورت تخیلی کار می کنم، اما این طور نیست که مطالعه نکنم، بلکه پیش از شروع کار، در رابطه با معماری کاروانسرا مطالعه و تحقیق می کنم؛ یا وقتی تابلوی قیصریه را ساختم ترکیبی از حقیقت و تخیل بود یعنی ساختمان آن واقعی و آدم های آن کاملاً تخیلی بود.

وضعیت هنرمندان در زمان حاضر نسبت به گذشته را چطور می بینید؟

به نظر من الآن اگر کسی بخواهد روشی که ما رفتیم را تکرار کند شکست می خورد چون هم اکنون نه آن سازمان صنایع دستی وجود دارد که آثار شما را بخرد و نه بازاری برای چنین آثاری وجود دارد. آن زمان بازار صنایع دستی رونق فراوانی داشت که الآن این طور نیست؛ ازاین رو کسانی که می خواهند به هنر وارد شوند ازجمله به نگارگری، باید راهی را بروند که عشق می گوید و عاشق این هنر باشند و خویش را بالا بکشند و اگر می خواهند نگارگر خوبی باشند طراحی و مطالعه کنند، نه این که هدفشان فقط تولید اثر برای بازار باشد، باآنکه آن هم خوب است، ولی الآن در دوره ای زندگی می نماییم که مانند قدیم نیست.

از سوی دیگر الآن جوانان باید عشق کنند چون همه منابع در اختیار آنها قرار دارد. ما نه مجله ای داشتیم و نه کارت پستال و پشت مغازه های میدان نقش جهان راه می افتادیم تا آثار مختلف را نگاه نماییم و دو دقیقه که نگاه می کردیم صاحب مغازه به دنبال ما می آمد چون می دانست ما در این رشته کار می نماییم و فکر می کرد که آن کار را کپی می نماییم و می فروشیم و او دیگر نمی تواند اثر موجود در مغازه اش را بفروشد، ولی الآن دیگر این گونه نیست و وقتی یک نفر بخواهد به این هنر وارد شود به سادگی با یک جستجوی اینترنتی در رابطه با هر استادی که بخواهد اطلاعات ریزودرشت در اختیار او قرار می گیرد و حتی می توانند با آن هنرمند تماس بگیرند و این امتیاز بزرگی است، از این رو جوانان می توانند از این مزیت استفاده ی زیادی ببرند.

به عشق اشاره کردید، شما عشق را چطور معنا می کنید؟

عشق مبحث مقدسی است که می تواند بین انسان ها وجود داشته باشد، بین انسان با یک هنر هم می تواند باشد. وقتی علاقه شدیدی به یک مبحث وجود داشته باشد یعنی عشق. عشق در وجود همه انسان ها است و سبب پیشرفت می شود، اگر عشق نباشد چطور میتوان پیشرفت کرد؟! بدون عشق اصلاً پیشرفتی وجود ندارد. عشق است که من را وادار می کرد تا نصف شب بیدار باشم و زیر نور کم قلم بزنم و کارکنم. این یعنی عشق، عشق به این هنر، عشق به این کار، به این شغل، به نگارگری. من عاشق کارم هستم و اگر عشق نبود به سراغ این کار نمی آمدم و در آن نمی ماندم. عشق است که ۹ تا ۱۲ ساعت در شبانه روز را صرف این هنر می کردم و هنوز هم باآنکه توان جسمی گذشته را ندارم، ولی تا جایی که بتوانم کار می کنم. عشق، من را به این سو کشانده است و تا وقتی که دستم کار می کند و چشمم می بیند کارم را ادامه می دهم چون عاشق آن هستم.
همسران هنرمندان وظایف بزرگی در ایجاد فضای آرام برای هنرمند دارند تا آنها به هنرشان بپردازند، همسر شما هم اساسا این گونه بودند. از او بگویید.
من و همسرم «صدیقه فردوسی» سال ۱۳۵۴ ازدواج کردیم که یکی از بهترین اتفاق های زندگی من ازدواج با او بود. همسرم یک حامی بزرگ و از هر لحاظ برای من بهترین بود و همین پشتیبانی همسرم بود که به من کمک کرد و در زندگیِ من تاثیر داشت و آرامش را برای من ایجاد کرد.
پدر و مادر با کار شما موافق بودند؟

مادرم «ماه بیگم» بود که او را «ننه» صدا می کردم و پدرم «سید باقر سید فتاحی» در چادگان کشاورز بود و وقتی به اصفهان هجرت کرد در یک کارخانه مشغول شد. پدر و مادرم زیاد در جریان کار من نبودند یعنی این طور نبود که بگویند خوب یا بد است، اما طبیعتاً وقتی من را دوست داشتند کارم را هم دوست داشتند.

هنرتان را آموزش هم می دهید؟

من دو سال در دانشگاه علمی کاربردی اصفهان تدریس کردم و به نحوی بودم که در دانشگاه حتی سر جایم نمی نشستم و مدام از اول تا آخر کلاس، یکی یکی کارهای تمام دانشجوها را می دیدم و ایرادهای آنها را می گفتم و حتی به صورت عملی هم برای آنها انجام می دادم، ولی این شیوه، انرژی زیادی از من می گرفت و چون توان جسمی آنرا نداشتم دیگر به دانشگاه نرفتم. برادرم رضا آموزشگاه دارد و به صورت حرفه ای به تدریس می پردازد، اما در مورد من این طور نیست و آموزشگاه ندارم، البته هر کس بخواهد نکته ای را بداند به صورت کامل در اختیار او قرار می دهم اما مبحث اینست که آن فرد تا زمانی که کاری را به صورت عملی انجام ندهد و استاد بالای سر او نباشد تا نکات را به او بفهماند این آموزش تکمیل نمی شود و صرفا گفتن، کافی نیست و باید به صورت عملی صورت گیرد.

آموزش به صورت استاد و شاگردی و آموزش از راه تحصیلات دانشگاهی؛ از دیدگاه شما کدام یک روش درست تری برای انتقال هنر است؟

به نظر من شیوه دانشگاهی بهتر است، چون فقط به مبحث آموزش پرداخته می شود، ولی در شیوه استاد و شاگردی که ما با این شیوه وارد شدیم باید در ضمنِ کار کردن، کار را فراگرفت و در واقع هدف اصلی، آموزش نیست بلکه کار است، یعنی یک استاد درحال تولید است و شما هم نزد او به همین مبحث می پردازید، اما دانشگاه صرفا مخصوص آموزش است.

نگارگری بعنوان میراث جهانی به ثبت رسید که البته در نام «نگارگری» اختلاف نظر وجود دارد. شما بین نگارگری، مینیاتور و نقاشی ایرانی، تفاوتی برای نامیدن این هنر می بینید؟

مینیاتور واژه ای فرانسوی است و به آثار خیلی کوچک گفته می شود، نقاشی ایرانی آثار دارای ظرافت، و نگارگری هم نگاره های ظریف است و درمجموع به نظر من هر سه درست است.

آثارتان را بر مبنای سفارش کار می کنید؟

خیر من کارهایم را بر مبنای علاقه خودم می سازم، اما امکان دارد کار سفارشی هم انجام دهم که در این صورت خریداران با شناختی که از من دارند سفارش می دهند، ولی بیشتر کارم بر مبنای علاقه شخصی خودم است و موضوعی که خودم می خواهم و به آن علاقه دارم را می سازم.

با توجه مسائل و چالش های مختلفی که هنرمندان رشته های هنری با آن مواجهند، برای بهبود شرایط پیشنهادی دارید؟

هرگاه مسؤلان عوض می شوند مسیر را هم تغییر می دهند، چون هرکدام افکار خاصی برای خود دارند و همیشه ما این سمت، ایستاده و تماشاچی هستیم، اما امیدوارم کسانی که واقعاً هنرشناس هستند در جایگاه مسؤلان هنر قرار بگیرند و دلسوز باشد تا هنرمند بتواند نفسی بکشد. الآن هنر مشکلات بسیاری دارد و هرچه ما به عقب برگردیم می بینیم که انگار شرایط هنر و هنرمند بهتر بوده است و هرچه جلو می آید بدتر می شود، یعنی باآنکه هنر پیشرفت کرده است، ولی عایدیِ آن کمتر شده و علت اینست که برخی مسؤلان سر جای خود نیستند. تنها راهکار اینست که کسانی در چنین مسئولیت هایی قرار بگیرند که هنر را بشناسند، دلسوز باشند و دستشان هم باز باشد، ولی کسانی در جایگاه مسؤلان هنری قرار نگیرند که اصلاً نمی دانند هنر چیست ولی می خواهند برای هنرمند و هنر تصمیم گیری کند. متأسفانه مشکلاتِ بسیاری به زندگی ها اضافه شده است و امیدوارم همه چیز و همه افراد سر جای خودشان قرار بگیرند و اصفهان هم باردیگر اصفهان شود.

به گزارش عصر توریسم به نقل از ایسنا، وقت خداحدافظی که می شود استاد جعفر سید فتاحی به اصفهان قدیم اشاره می کند و زاینده رودش… او می گوید: الآن آدم زاینده رودِ بدون آب را می بیند گریه اش می گیرد، این رود به یک جاده خاکی تبدیل گشته، درحالی که باوجود زاینده رود بود که زیبایی پل های روی آن چند برابر می شد، حسی پیدا می شد و آدم عاشق نگاه کردن به آن می شد، ولی الآن فقط خاک می بینی و پل هایی که روی خاک ایستاده اند. خدا کند آب به رودخانه بیاید…